spacer

مزدکیان

spacer - -***--- یاد جانباختگان سال شصت وهفت گرامی باد--***- از موج جدید خشونت و اعدام جلوگیری کنید ---- اتحاد و همبستگي آغاز راه هر مبارزه است

Wednesday, December 05, 2012





تو را دوست دارم
اگر چه از دیدگاه زندان بانت این جرم است
این جرم را هم دوست دارم
ایستادگی ات را دوست دارم
اگر چه از دیدگاه لونپن ها این سرسختی رمانتیک است
این سرسختی که اصالت انسانی دارد را دوست دارم





چرا ستار بهشتی را خاموش کردند
ستار بهشتی از نسل و طبقه ای بود که می توانست نقطه شروع حرکت های اعتراضی باشد. شاید آدم کوچکی بود. شاید تنها بود. شاید ناشناس بود. اما تعلق به طبقه ای داشت که می توانست درد طبقه خود را رسانه ای کند و این از دیدگاه  رزیم سرکوب و خشونت، جمهوری اسلامی بسیار خطر ناک بود



Monday, September 10, 2012

موضوع انشاء: يك لقمه نان حلال
نان حلال خيلي خيلي خوب است. من نان حلال را خيلي دوست دارم. ما بايد هميشه دنبال نان حلال باشيم. مثل آقا تقي. آقاتقي يك ماست‌بندي دارد. او هميشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت مي‌دهد تا آبي كه در شيرها مي‌ريزد و ماست مي‌بندد حلال باشد. آقا تقي مي‌گويد: آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روي زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشددايي من كارمند يك شركت است. او مي‌گويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نمي‌گيرم. آدم بايد دنبال نان حلال باشد. دايي‌ام مي‌گويد: من ارباب رجوع را مجبور مي‌كنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه مي‌گيرمعموي من يك غذاخوري دارد. عمو هميشه حواسش است كه غذاي خوبي به مردم بدهد. او مي‌گويد: در غذاخوري ما از گوشت حيوانات پير استفاده نمي‌شود و هر چه ذبح مي‌كنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در مي‌آيد. او حتماً چك مي‌كند كه كره الاغ‌ها سالم باشند وگرنه آن‌ها را ذبح نمي‌كند. عمويم مي‌گويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همه‌ي پول‌هاي دنيا بيشتر است!! آدم بايد حلال و حروم نكند. عمو مي‌گويد: تا پول آدم حلال نباشد، بركت نمي‌كند. پول حرام بي‌بركت است من فكر مي‌كنم پدر من پولش حرام است؛ چون هيچ‌وقت بركت ندارد و هميشه وسط برج كم مي‌آورد. تازه يارانه‌ها را خرج مي‌كند و پول آب و برق و گاز را نداريم كه بدهيم. ماه قبل گاز ما را قطع كردند چون پولش را نداده بوديم. ديشب مي‌خواستم به پدرم بگويم: اگر دنبال يك لقمه نان حلال بودي، پول ما بركت مي‌كرد و هميشه پول داشتيم؛ اما جرأت نكردم. اي كاش پدر من هم آدم حلال خوري بود

دست نگه دارید این کشتی دارد غرق می شود
نمی دانم فیلم سینمایی«تایتانیک» را به خاطر دارید یا نه. در صحنه ای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمه ی جدی شده بود، گروهی نوازنده در عرشه ی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا می کردند و دقت می کردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ در حالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سو هستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!نمی دانم کتاب«قلعه ی حیوانات» نوشته ی «جورج اورول» را خوانده اید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگوست. حیوانات دست به دستِ هم می شوند و ارباب و خانواده اش را از مزرعه بیرون می کنند و خود مدیریت مزرعه را به دست می گیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلاب شان تنظیم عهد نامه ای ست که طبق آن همه ی حیوانات با هم برابرند و هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمی گذرد که خوکی که مدیریت مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر می دهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژه ای وضع می کند در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی می کند به نام«باکستر» که به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات است. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما«باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد. شعار او این است:«من کار می کنم!» و احساس می کند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار چیز دیگری نداشته باشد! گرچه«باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در«قلعه ی حیوانات» رخ می داد جلوگیری کند چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از«تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!اولویت بندی(از مهم ترین مهارت های زندگی ست. شما هر چقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن در اولویت قرار ندارد. شما هرچقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعه ی در حال سوختن، سم پاشی و آفت زدایی در اولویت قرار ندارد. شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید. اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمی دانید.کارل مارکس ، فیلسوف آلمانی، یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را«تخصصی شدن» می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند! باهوش ترین و سختکوش ترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» می شوند و مثال کلان اجتماعی را ازیاد می برند آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند، من باید فقط در مطب روان پزشکی ام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفه ی من است؟
دکتر محمد رضا سرگلزایی -روانپزشک



Sunday, September 09, 2012

گرامیداشت جان باختگان دهه شصت








Saturday, September 08, 2012

هشت انقلاب آرام که در جامعه‌ ايران جريان دارد 
شهروندان ايرانی نيز در اين سی و سه سال دارند به تدريج پايه‌ها و بنيادهای حکومت را از درون ويران می کنند. هيچ ضرورتی ندارد که همه‌ی انقلاب‌ها خشونت آميز و خونين باشند و علائم آن را همه در عرصه‌ی خيابان ببينند. انقلاب‌ها و براندازی‌ها می توانند زير پوستی و آرام باشند: نخست به گروه‌هايی اندک محدود باشند و به تدريج بخش‌های بزرگ تری را در برگيرندمبانی نظری و رفتاری کاست حاکم و گفتمان‌هايی که رژيم جمهوری اسلامی بر اساس آنها شکل گرفت سال‌هاست که در حال اضمحلال هستند و از درون می پوسند. اين رژيم هر روز ريزش داشته و ناراضی می تراشيده و حذف می کرده است و تنها با اتکا به دستگاه انحصاری تبليغاتی، حزب پادگانی و درآمد نفتی سرپاست. آنچه موجب شکل گيری جمهوری اسلامی شد امروز تنها يکی از دهها گفتمان‌ و مجموعه بنيادهای فکری و عقيدتی و رفتاری در جامعه‌ی ايران و از ضعيف ترين آنهاست و يک اقليت ده تا پانزده درصدی را به همراه دارددر سه دهه‌ی گذشته هشت انقلاب آرام و بدون خشونت در ايران در جريان بوده است که دير يا زود به جمهوری اسلامی به عنوان رژيمی با باورها، نگرش‌ها و تکيه گاه‌های اجتماعی ويژه پايان خواهد داد. اين انقلاب‌های زير پوستی‌ از روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در واکنش به تيرباران بدون محاکمه‌ی مقامات رژيم سابق و روش و محتوای تصميم گيری‌ها در جمهوری اسلامی آغاز شده و به اقشار مختلف بسط يافته‌اند. اگر روزی اين رژيم با حمله‌ی خارجی ساقط شود (با احتمال بسيار اندک) نيروهای خارجی اولا در حضيض ضعف حکومت چنين کاری را انجام خواهند داد و ثانيا تنها تير خلاص را شليک خواهند کرد. خود رژيم قبلا پايه‌های خود را برانداخته است

انقلاب فرهنگی
فرهنگ غير رسمی با پوشش همگانی (حتی شامل آن ده تا پانزده درصد در خانه‌هايشان) دارد به تدريج جای فرهنگ رسمی را می گيرد. فرهنگ رسمی جذابيت خود را در سه دهه حکومت دينی از دست داده و ظرفيت توليد و جذب آن به شدت آسيب ديده است. به عنوان نمونه مقامات شهر مشهد همواره با برگزاری کنسرت موسيقی در اين شهر مخالفت کرده‌اند اما همين شهر که ادعا می شود شهری مذهبی است "پايگاه اول موسيقی رپ کشور" است. (سالار مرتضوی، سرپرست گروه موسيقی بامداد مشهد، مهر، ۷ مرداد ۱۳۹۰در حوزه‌ی سينما نيز علی رغم تلاش برای اختصاص بودجه به خودی‌ها، تعداد آثاری که بتواند ايدئولوژی رسمی را وانمايی کند و مورد توجه قرار گيرد و مقامات را نيز راضی کند در يک دهه‌ی اخير (از ميان حدود ۷۰۰ فيلم) به انگشتان يک دست نمی رسند. آثار خودی ترين کارگردان‌ها (سعيد سهيلی و محمد حسين فرحبخش) از اکران نوروزی پايين کشيده می شوند. اثری در چارچوب فرهنگ رسمی در حوزه‌های ادبی و هنری نيست که بتواند بدون کمک بخش دولتی توليد شده و هزينه‌هايش را تامين کند. دولت خود کتاب و نشريه توليد می کند و خود همان‌ها را می خرد و در کتابخانه‌ها (برای نخواندن) انبار می کند. اين انقلاب فرهنگی هيچ نيازی به اخراج اساتيد و دانشجويان ندارد و از بالا هم انجام نمی شود

انقلاب در روابط صمیمی/ جنسی
اکثر جوانان امروز ايران برای روابط صميمی ديگر غريزه‌های خود را سرکوب نمی کنند. آنها همچنين برای ارضای غريزه‌های جنسی خود کمتر ازدواج می کنند و آنها که ازدواج می کنند ديرتر بچه دار می شوند و فرزندان کمتری می خواهند. بنا به نتايج اوليه‌ی سرشماری سال ۱۳۹۰، متوسط نرخ رشد جمعيت در سال ۹۰ معادل ۱.۳ درصد بوده است در حالی که اين رقم در سرشماری سال ۸۵ معادل ۱.۶ درصد بوده استبعد (متوسط تعداد اعضا خانوار ايرانی) بر اساس سرشماری ۹۰ معادل ۳.۶ نفر بوده است در حالی که بعد خانوار بر اساس سرشماری سال ۸۵ معادل چهار نفر و در سرشماری سال ۷۵ معادل ۴.۴ نفر بوده است. (رئيس مرکز آمار ايران، مهر، ۲۸ آذر ۱۳۹۰) کاهش جمعيت به کاهش بی سابقه‌ی تعداد دانش آموزان از حدود هجده ميليون در اوايل دهه‌ی هشتاد به ۱۲ميليون و ۳۰۰ هزار دانش‌آموز (و ۹۲۰ هزار فرهنگی رسمی و پيمانی در کشور، وزير آموزش و پرورش، ايسنا، ۱۱ دی ۱۳۹۰) در سال ۱۳۹۰ انجاميده است. بسياری از شهروندان ايرانی علی رغم تاکيد مقامات بر توليد مثل بيشتر و برخی سياست‌های تشويقی، زندگی بر اساس نيازهای شان را به تدريج بر ايثار خود برای کودکانی که قرار است تحت تعليمات ايدئولوژيک حکومت زجر بکشند ترجيح می دهند ايرانی از باورهای قديمی خود مبنی بر اعتبار بی چون و چرای فقه (در محدود کردن رابطه‌ی جنسی به ازدواج) و وجود قدرتی ماوراء الطبيعی که کارش مجازات خاطيان از فقه است فاصله گرفته و به سوی اين باور حرکت می‌کنند که وجدان فردی و عقل ابزار سنجش ميان درستی و نادرستی است و دين و اخلاق دو مقوله‌ی کاملا متفاوت‌اند

 انقلاب مذهبی
دين از انحصار دين رسمی با نمايندگی روحانيت خارج شده است. تنها حکومت و قشر منتفع از حکومت، ديندار مطابق با دينداری رسمی‌اند يا به آن تظاهر می کنند. بقيه و حتی بسياری از منتفعان امروز از امتيازات حکومتی، دين را امری شخصی می دانند، چه ديندار باشند و چه نباشند. تظاهر به دينداری يا خود دينداری صرفا ابزار تداوم حيات در عرصه‌ی عمومی‌اند و همه با يک توافق ناگفته اين را می دانند و به روی خودشان هم ممکن است نياورندباور به جدايی دين از دولت (به زبان ساده اين که روحانيون به مساجد و امامزاده ها برگردند و دين را به مردم حقنه نکنند) به صورت يک فرهنگ در اکثريت مردم درآمده است. ايده‌ی اجرای قهر آميز و موفقيت آميز دين در عرصه‌ی عمومی توسط دولت تنها محدود به اقمار دستگاه رهبری است. حتی روستاييان کشور دوست ندارند نيروی انتظامی بشقاب‌‌های ماهواره‌ای آنها را از پشت بام‌ها جمع آوری کند يا داشبورد اتومبيل شان را بگردد

انقلاب ارزشی
تبديل شدن پول به خدای قاهر جامعه مهم ترين وجه انقلاب ارزشی در جامعه‌ی ايران است. پول، امروز هم خدای سکولارهاست و هم خدای مکتبی‌ها، هم خدای فارس‌ها و هم خدای اقوام ديگر، هم خدای همجنسگرايان و هم خدای ناهمجنسگرايان، هم خدای زنان و هم خدای مردان، هم خدای جوانان و هم خدای ميانسالان و کهنسالان (اين تحول البته بالضروره تحولی منفی نيست؛ حسابگری يکی از مولفه‌های عقلانيت استآنچه افراد را از حيث اخلاقی متمايز می کند نحوه‌ی کسب پول و نحوه‌ی مصرف آن است و نه محوريت پول در تصميمات راهبردی زندگی شانخدا بودن آن بدين گونه خود را نشان می دهد که امروزه هيچ کالای عمومی و غير عمومی را در ايران بدون پول نمی توان خريداری کرد و هيچ تصميم را نمی توان بدون در نظر گرفتن وجوه مالی آن اخذ کرد. فعاليت داوطلبی در ايران نزديک به صفر است و اصولا افراد نمی توانند جايی برای اين گونه فعاليت در زندگی خود باز کنند. خيريه‌ها در ايران ضعيف ترين نهادهای مدنی و عمومی هستند. ايثار و شهادت به گذشته‌ی باستانی تعلق دارنددر دهه‌ی شصت تصور نمی رفت نامزدهای انتخابات با گرفتن وام و فروختن اموال خود، رايزنی با پيمان‌کاران، کارخانه‌داران و تاجران، دادن شام و ناهار و اجاره سالن و گروه‌های موسيقی و استخدام چهره‌های مشهور ورزشی و هنری، اهدای گوشی تلفن و تی‌شرت به جوانان، راه‌اندازی کاراناوال‌های پرخرج تا چاپ و انتشار بنرهايی با ابعاد ساختمان‌های بزرگ برای رفتن به مجلس تلاش کنند. در سال ۱۳۹۰ تنها با پول است که می توان رای خريد (يکی از کانديداهای انتخابات مجلس در شمال کشور برای پيشی گرفتن از رقبای خود با برگزاری همايش پياده روی، اقدام به اعطای جوايزی چون يک دستگاه پرايد، ۱۰۰ دوچرخه و دهها دست لباس گرمکن کرده است، خراسان ۴ اسفند ۱۳۹۰)؛ و تنها با پول است که می توان در دستگاه‌های دولتی کارها را پيش برد. (مه آفريد امير خسروی متهم رديف اول اختلاس ۳۰۰۰ ميليارد تومانی می گويد "روسای بانک‌ها تا پول نمی گرفتند کاری نمی کردند" جهان نيوز، ۲ اسفند ۱۳۹۰) بر همين اساس حکومت به توزيع صدقه‌ای پول در کشور و حتی به خبرنگاران و سينماگران (تحت عنوان عيدی ریيس دولت) می پردازد تا عمر خويش را تداوم بخشد

انقلاب اطلاعات
بستن کامل مجاری اطلاعات در ايران علی رغم سه دهه تلاش حکومت برای اين هدف غير ممکن شده است. درايران بيش از ۲۶ ميليون خط تلفن ثابت و ۴۸ ميليون خط تلفن همراه وجود دارد. (الف، ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۱) حدود بيست و هشت ميليون نفر(همان جا) در ايران به اينترنت دسترسی دارند يا به قولی ديگر چهل درصد جامعه (حدود ۳۰ ميليون نفر) کاربر اينترنت هستند (سرپرست مرکز مديريت توسعه ملی اينترنت، ايسنا ۹ ارديبهشت ۱۳۹۱). در حالی که سايت فيس بوک در ايران فيلتر است گفته می شود ۱۷ ميليون ايرانی در اين سايت عضويت دارندتشنگی اطلاعات در ايران آن قدر بالاست که حکومت گلوی جريان آزاد اطلاعات را با هر زجر و زحمتی گرفته است. هفتاد درصد از کاربران ايرانی دارای سرعت زير ۱۲۸ کيلو بايت در ثانيه‌اند (سرعتی که شما را زجر کش می کند) در حالی که سرعت متوسط در کره‌ی جنوبی حدود ۱۳ مگابايت بر ثانيه يعنی حدود ۱۰۰ برابر است. با اين حال، افراد تلاش می کنند به هر طريق ممکن به اطلاعات دسترسی پيدا کنند. گذاشتن و جمع آوری بشقاب‌های ماهواره‌ای دو دهه است به بازی موش و گربه ميان حکومت و شهروندان (از اقشار و طبقات مختلف اجتماعی) تبديل شده است و به گفته‌ی مقامات جمهوری اسلامی بيش از ۵۰ درصد جمعيت کشور دارای تجهيزات دريافت از ماهواره هستند

انقلاب فکری
 انحصار فيلسوفان نيست و فيلسوفان معدود مانند گذشته جايگاه بلندی در جامعه‌ی ايران ندارند. جوانان شجاعت انديشيدن به سبک خود را يافته‌اند. ديگر در جامعه‌ی ايران چند فيلسوف يا ايدئولوگ موثر که آثارشان همه جا به چشم بخورد و مورد بحث قرار گيرد مشاهده نمی شود. دستگاه‌ها و نهادهای ايدئولوژيک حکومت نيز صرفا به تبليغات و پاسخ به پرسش‌های مربوط به ولايت فقيه و اجرای اجباری احکام دينی می پردازنداين دستگاه‌ها تنها به شبهات درون دينی پاسخ می دهند (نامش را گذاشته‌اند شبهات چون تنها سوالات سرپايی را پاسخ می دهند) و تصور می کنند که تنها رقيب سياسی حکومت، دينداران و بالاخص روحانيون هستند. از اين جهت همه‌ی نقدها و پرسش‌هايی که از منظر برون دينی و عقلانی در باب روال‌های جاری در حکومت طرح می شود پاسخ ناگفته می مانددستگاه‌های ايدئولوژيک حکومت در اين عرصه کاملا خود را خلع سلاح کرده‌اند. حکومت برای مواجهه با نيروهای سکولار و ليبرال صرفا از قوای قهريه استفاده می کند و نيازی به مواجهه‌ی فکری نمی بيند. همين امر علت بی توجهی عمومی به مباحث مطرح از سوی کارکنان ديوانسالاری دينی است
 انقلاب منزلتی
روحانيت حاکم شيعه با سه دهه فساد مالی و تقلب و دروغ گويی و امتيازجويی منزلت اجتماعی خود را حتی در ميان کسانی که به آنها اقتدا می کنند و حتی بسيجيان و سپاهيان از دست داده‌ است (نگاه کنيد به سخنان مکارم شيرازی در مورد رابطه‌ی سپاه و مرجعيت، ۶ ارديبهشت ۱۳۹۱بسيجيان در کنار روحانيت قرار می گيرند چون بهترين پله برای ارتقای اقتصادی و سياسی است. سپاهيان نيز روحانيت را ابزار تداوم قدرت خود می دانند و نگاهی ابزاری به آن دارند. در نظر سنجی‌ها، روحانيون به پايين رتبه ها از حيث اعتماد و رجوع در ميان گروه‌های مرجع تنزل يافته‌اندوقتی علی خامنه‌ای تنها کسی است که با نورافکن و فاصله اندازی و دکور و نمايش به عنوان چهره‌ی مقدس به جامعه معرفی شود و بقيه‌ی روحانيون در کنار ديگر پيروان در برابر رهبر قد خم کنند و به مباشران حکومت تبديل شوند ديگر تقدسی برای آنان نمی ماند. علی خامنه‌ای برای آن که بر فراز همه بايستد ديگران را خوار و تحقير کرده است. منزلت اجتماعی ائمه‌ی جمعه در جامعه‌ی ايران تا آن حد تنزل يافته که اگر از فيلم‌هايی (خصوصی و گشت ارشاد) بد بگويند فروش آنها سه برابر می شود. (ابوالقاسم طالبی در برنامه‌ی هفت، ۲۶ فروردين ۱۳۹۱
انقلاب درسبک زندگی
روحانیون بیش ازهمه برای تحميل سبک زندگی خود در پوشش و خوراک و مراسم و شعائر و تفريحات بر جامعه‌ی ايران تلاش کرده‌اند. آنها عناصر سبک زندگی‌های رقيب را بی خاصيت يا مضر معرفی کردند: "کراوات يک پوشش بی خاصيت است نه شما را گرم می کند نه می پوشاند و نه نشانه شخصيت شما است. بهتر است آن را باز کنيد." (قرائتی خطاب به وکلا، الف، ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۰) اما اکثريت شهروندان ايرانی در حيطه‌ی خصوصی ديگر خود را مقيد به سبک زندگی رسمی نمی بينند و همان طور که بخواهند زندگی می کنند حتی به قيمت از دست دادن بخشی از شبکه‌ی روابط خانوادگی و اجتماعی. کاهش رفت و آمدهای خانوادگی و دوستانه تا حدی به همين اصرار بر سبک زندگی انتخابی باز می گرددکشف حجاب ميليون‌ها بانوی ايرانی عملا در آلبوم‌های عکس گذاشته شده در فيس بوک انجام شده است. به عکس‌های عروسی‌های طبقات فقير و زير متوسط حتی در جوامع روستايی نگاه کنيد تا سبک‌های زندگی کاملا متفاوت با الگوی روحانيت را مشاهده کنيد. حتی نسل دوم خانواده‌های مکتبی مطابق با سبک زندگی روحانيت زندگی نمی کنند. تنها برخورداران از منافع و مزايای حکومت (حدود ۱۰ درصد) سبک زندگی روحانيت را در برابر ديدگان "غريبه‌ها" (رقبايی که می خواهند آن مزايا را به خود اختصاص دهند) پيروی می کنند
" مجید محمدی - جامعه شناس"



Sunday, August 19, 2012

به یاد جانباختگان و جان به در بردگان زلزله آذربایجان شرقی
زمین لرزید
ترسی سرد در دلش پیچید
افتاد هر دیوار و هر سقف
خاک تشنه در هوا چرخید
خاک خون آلود در زمین غلتید.
زمین لرزید
جان انسان را 
 در میان آوار بلعید
یک نفر فریاد کرد
دیگری در سکوت خود خفت
آه ماند و حیرت
کجا بود خانه من کاشانه من
زمین لرزید
یک نفر تنها در میان آوار آرمید

"ستاره سرخ "



Saturday, February 04, 2012



:
سلام به رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
درتمام سالهای پس ازانقلاب وسالهایی که من جانانه از جناب شما حمایت می کردم، تلاشم این بوده که نه وامدارجناح چپ باشم ونه راست. گزیده ای از نوشته های آن سالهای من که درچهارجلد منتشرشد، مؤید این سخن است. که اگر به کج روی های این می پرداختم، از کج روی های آن غافل نبودم. اکنون نیز اینچنیم. که نه دل درگرو این دارم و نه آن. دراین نوشته اگرچه پا به پای شما برجناب سیدمحمدخاتمی متمرکز شده ام، شما اما این تأمل و تأکید را از همان روح مستقل مستفاد فرمایید. ونه این که نوری زاد تا دیروز از سفره ای و اکنون از سفره ای دیگر ارتزاق می کند. راستش را بخواهید با نگاهی به اطرافیان شما، ازبرادران لاریجانی گرفته تا همه ی مجلسیان و دولتیان و امامان جمعه ونمایندگان مطلوب شما، کسی را نیافتم تا برگزینم واورا با خصلت های خاتمی بسنجم.
واما اصل سخن من:
می خواهم به برخی از خصوصیات جناب شما وسیدمحمد خاتمی اشاره کنم وبرتری های شما دوتن را برگزینم و برشمارم. علت این که من ازمیان همه ی روحانیان وشخصیت های مطرح کنونی، سیدمحمد خاتمی را برای مقایسه برگزیده ام، نه به این خاطراست که وی تنها رقیب صنفی وسیاسیِ شماست، نخیر، بل به این خاطرکه وی را برای شما اینگونه آراسته اند که ظهور او، با فرودِ فروغِ شما مترادف است. وشما را برسراین قرارنشانده اند که باید برظهور نامبارک خاتمی خط کشید وراه بر درخشش او بست. وگرنه ناگهان بخود می آیید و او را برآمده، وخود را فروفتاده می بینید.
قصد دیگرمن ازطرح یک چنین مقایسه ی پرمخاطره، نه برکشیدن وی، و فروکاستنِ فروغِ شماست، نخیر، بل به این خاطرکه آنسوتر از تبلیغاتی که برشما فرو می بارند، پرده ازجمال دوستان واقعی شما برافکنم و شما را به حادثه های درکمین اشارت دهم. حادثه هایی که دیگران طراحی می کنند و امضایش را از شما می ستانند.
یک: دریکی ازنامه ها برای شما سخن از”سنگ نقشِ” یکی ازپادشاهان بزرگ هخامنشی نوشتم. که بر تخت شاهی نشسته وعجبا که با خود گرزو شمشیرو زره وکلاهخود و یال و کوپالِ مطلّا ندارد. این پادشاه بلند آوازه، با هرآنچه که ازهیبت شاهان و جهانگشایان ندارد، دریک دستش اما عصا و دردست دیگرش شاخه گلی دارد. حالاچراعصا؟ وچرا گل؟ شایدعصا به معنی افتادگی باشد، وگل: محبت. واین که: آهای ای مردمانی که ازهرکجا به دیدن من می آیید، ازمن مهراسید ومرعوب آوازه ی جهانگشایی من مشوید. جلوبیایید، من ازخودتانم. به چشم خود می بینید که با من شمشیری و خنجری و ابروانی درهم کشیده نیست؟ به عصای من بنگرید! وبه شاخه گلی که دردست دارم! یک چنین پادشاهی مگرمی تواند تلخ و تند ونامهربان باشد؟ ونوشتم: چرا تجسم این که ما دردست شما شاخه گلی ببینیم، تجسمی دوراز ذهن و مبتنی بررویدادی ناممکن است؟
برخلاف شما اما همین خصلت، یعنی تماشای عصا وگل، دردستان سیدمحمد خاتمی قابل باور وامری محتمل است. چرا که معدل حسِ چهره ی شما برعبوسی واخم، ومعدل حسِ چهره ی خاتمی برتبسم و لبخند است. واین یعنی: هرکه با شما بنشیند باید بداند که زبان به لکنت اندازد، وهرکه با خاتمی بنشیند، زبان به روانی بگشاید. درهمان نامه نوشتم آن چفیه ای که هماره برگردن دارید، مخاطبان شما را به سمت خیزش های تند حسی اشارت می دهد. که یعنی: آهای مردم ایران و جهان، بدانید که من مرد جنگم و برترین خصیصه ای که پرچمش کرده ام و به گردن آویخته ام، همین روحیه ی پنجه درانداختن با دشمنان است. ویعنی زیستن درمتن دشمنانی که درهمین نزدیکی اند و عنقریب از پنجره ها داخل می شوند. ونوشتم ایکاش درهردیدار، بجای چفیه، شاخه گلی دردست شما بود تا جهانیان از همین عصا و گل به استعاره می فهمیدند که شما همچون اجداد طاهرین تان و مثل آن پادشاه بلند آوازه ی هخامنشی، مرد لبخند ومدارایید.
دو: دراطراف شما متأسفانه آدمهای مسئله دارفراوانند. نیزالبته انسانهای درستکار. منتها روی سخن من به این است که اگردراطراف ما – که بی نشان و بی کاره ایم – فراوانیِ آدمهای یخ بسته وکوته فکرو کج دست امری محتمل باشد، حضورِاین طیفِ ناجور دراطراف شما، قابل قبول که نیست مخاطبان داخلی و خارجی شما را به تردید و تفسیردرمی اندازد. که مثلاً رهبریک کشوراسلامی را چه به دزدان؟ وچه به بداخلاقان وفحاشان وپرده دران؟
شوربختانه سکوت شما درباره ی خطاکاری اطرافیان وحامیانتان، اولین تعبیرناجورش را به جانب شما بازبُرده است. واین، خسارتِ عمده ای است که زمان ترمیم آن سپری شده است.
آنسوترازشما اما، با آنکه همه ی دستگاههای اطلاعاتی کشوربکارافتادند تا ازآقای خاتمی واطرافیان او، چه آن زمان که هشت سال برسرکارها بودند وچه اکنون که برکنارند، کج دستیِ محکمه پسندی بجویند وبه بوق وکرنا دراندازند، راه بجایی نبردند ونبرده اند. پرسش این که: دریک قلم، چرا باید نورچشم شما آقای علی لاریجانی پیش چشم شما دردزدی احمدی نژاد و معاون اول او سهیم بوده باشد و دستگاه قضایی شما از او عبورکند؟ وسوزناک تراین که: شما که ازاین دزدی ها ودیگردزدی ها خبرداشته اید، چرا بنا برسکوت گذارده اید؟
نمی دانم آیا این را شنیده اید که دروزارت اطلاعات و سپاه و سازمان بارزسی کل کشور و دیوان عدالت اداری، پرونده ی دزدی های آقای احمدی نژاد دراستانداری اردبیل و شهرداری تهران و سالهای ریاست جمهوری اش را، و دزدی های اعوان و انصار او را با فرغون جابجا می کنند؟ شما را به آن خدای خاص ومتفاوتی که می پرستیدش، اگراین دزدی های آشکار، ودزدی های هزاربارثابت شده، در پرونده ی آقای خاتمی واطرافیان اوبود، بازهمچنان سکوت می فرمودید؟ یا همه ی بشریت را برای تماشای این افتضاح بزرگ بسیج می فرمودید؟
باور بفرمایید نه تنها ما و مردمان جهان، که همه ی ساکنان ومجاوران کهکشان راه شیری وهمه ی ساکنان هفت آسمان نیز متحیرند که چه الفت و مقاربتی میان شما و پدیده ی احمدی نژاد بچشم آمد که شما همه ی اندوخته های اعتباری خود را مصروف این فرد نامتعادل فرمودید؟ فردی که نمونه اش نه در اطرافیان آقای خاتمی، که دراطرافیان عقلای دوردست تاریخ نیز بچشم نمی آید.
سه: برخلاف شما که حساب و کتاب مالی تان روشن نیست، حساب و کتاب مالی آقای خاتمی روشن است. که اگر نبود، همان آقای طائبِ دم دستتان، هزارباره به سقف آسمانش می چسبانید. این که می گویم حساب و کتاب مالی شما روشن نیست، خدای ناکرده روی سخن مرا به کج دستی تعبیر نفرمایید. زندگی ساده ی شما مگراز نگاه ما پنهان است؟ بل مراد من از این سخن، پولهای تریلیاردی این مردم است که به دستوروفرمان وخواست شما به سمت افغانستان وحزب الله و لبنان و سوریه و هزارجای دیگر سرازیرشده.
ایرادی نداشت اگر مردم ایران می دانستند پولشان به فرمان شما به چه منظوری و به کجاها رفته ومی رود. حضرت علی(ع) اگر بجای شما بود حتماً فهرستی از جابجایی پول مردم را منتشرمی کرد و رضایتشان را جویا می شد.
شما نمی دانم چرا به این مهم دست نمی برید؟ با شناختی که از آقای خاتمی دارم، واطمینان دارم خود جناب شما نیز دراین سخن با من هم رأی و هم نظرید، وی اگر به پول مردم دست می برد، حتماً بابت ریال به ریالش پاسخگو بود. واین پاسخگوبودن وی و پاسخگونبودن شما نه کم اختلافی است. مهم این که ظاهراً آقای خاتمی ازهمین منظربدهکارمردم نیست. شما اما سخت بدهکار مردمید. سخت. بسیارسخت. امروز بکنار، فکری آیا برای فردای خود فرموده اید؟
چهار: مجامع علمی و فرهیختگی کشورما عمدتاً به جناب خاتمی گرایش بطئی و آشکار دارند. از صمیم دل برای او احترام ویژه قائلند. اورا فردی موافق وهمراه برای فرابردن علم وفرهیختگی وواگشایی ساحت های اندیشمندی یافته اند. دانشگاهیان و دانشمندان ما اما شما را مسئولی می دانند که گاه دست برگلوی علم نیز می برد. مسئولی که هرازچندی باید به محضرش برده شوند تا او با آنان سخن عالمانه بگوید.
داستان استحاله ی دانشگاهها درمفاهیم اسلامی که به تقلیل مرتبه ی علمی کشور انجامیده و نهایتاً به تفکیک جنسیتی دردانشگاهها رضایت داده است، و داستان فروکوفتن علوم انسانیِ متداول، وبرکشیدن علوم اسلامی که خودِ جنابِ شما آن را باب فرموده اید، داستان غمباری است که تا هماره با نام شما همراه خواهد بود. داستانی که شرمنده ام بگویم: خیلی زود به طنزگرایید و راه بجایی نیزنبرد.
خود می دانم که برای بیان این سخنانِ نامتعارف بهای سنگینی خواهم پرداخت، اما چرا نگویم آنانی که شما را به فروکوفتن علوم انسانی ترغیب کردند، اکنون خود پس کشیده اند و نام شما را به امتداد نامِ علم ستیزان سپرده اند. پس درعرصه ی علم و دانش و دانشگاه نیز، آنکه خواستنی تراست، آقای خاتمی است.
آنگاه که جمعی ازدانشجویان را برای مجالست و مؤانست به نزد شما می آورند، به شکل و شمایلشان بنگرید وببینید آیا همگانِ آنان برگزیده و یکجورنیستند؟ ومثلاًدرمیانشان آیا دانشجویان غیربسیجی و غیرچادری پیدایند؟ بله، این همان دروغی است که شما را به امضای آن تحکم کرده ومی کنند.
بیایید وبه یک آزمون پیشنهادی من تن در دهید: در دو تالار بزرگ ومجاور هم، شما و آقای خاتمی با دانشگاهیان سخن بگویید. با تبلیغاتی متعارف. بی هیچ ویژگی رهبری و فرماندهی کل قوا برای شما، و بی کسی و بی کارگی برای آقای خاتمی. اطمینان دارم نتیجه ای که از در ودیوار این دو تالار به بیرون خیز بر می دارد، شما را با من بر سر این مدعا هم رأی می کند که آقای خاتمی از وجاهت علمی فراوان تری برخوردار است.
پنج: آقای خاتمی اگر همین اکنون بخواهد به کشوری سفرکند یا حتی به کشوری پناهنده شود، بلا استثنا همه ی کشورهای جهان پذیرای او خواهند بود. شما اما نه، کشورهای چندانی شما را نخواهند پذیرفت. شاید کره شمالی وافغانستان وعراق و ونزوئلا به روی شما دربگشایند. گفتن این مهم برای همچومنی که یک روزبلندترین افتخارات این جهانی و آن جهانی را برای شما آرزو می کرد– والبته همچنان این آرزو با اوست – بسیار دشواراست. که سربه زیر بیاندازد و به مقتدای دیروزش بگوید: متأسفانه کشوری دراین جهان مشتاق شما نیست.
شاید چاپلوسان اطراف شما گردن کشانه بگویند: خاتمی را اگرهمه ی کشورها می پذیرند، بخاطر خصلت های وادادگی و جاسوسی و”سوروسیِ” اوست. و اگر مولا و مقتدای ما را نمی پذیرند، بخاطر استکبار ستیزی وسرخم نکردن او دربرابر جهانخواران است. که می گویم: مگرقرار نبود آوازه ی انقلاب ما را جهانیان بشنوند و مشتاق ما شوند؟ خوب بسم الله، این جهان و این ما و این رهبرفکری ما. رهبر ما برای این ارتباط کجا باید برود؟ واساساً کجا راهش می دهند؟ جایی غیرازچین و روسیه آیا؟ که از پول ما کیسه ها پرکرده اند؟ همین چین و روسیه آیا به سخنانی مشتاقند که ما بیرقش کرده ایم؟ یا به پول های بی زبان توی جیبِ ما؟
شش: ما وشما با به صحنه آوردن یک جور اسلام متغایر وگزیده گرا، که فساد را درفاضل خداد داد دیدیم ودررفیق دوست ندیدیم، و غیرت مندی را درپاره شدن عکس امام دیدیم اما درمغز متلاشی شده ی جوانان مردم ندیدیم، ضربه ای کاری به اصل این دین آسمانی زده ایم. دین گریزی مردمان ما، و روی گردانی مردمان جهان ازما، باعث شده که مخاطبان جغرافیایی ما روز به روزازگردونه ی دوستی با ما کنارروند، و درعوض جانیان جهانی و دزدان و مشکل داران داخلی به سمت ما هجوم آورند.
سید محمد خاتمی اما با هرخلاف و خطای مختصری که مرتکب شده بود، هنوز مخاطبان خود را به سمت اخلاق و مدارا و درستی و ادب و فهم و علم و پاکی و پاکدستی متمایل می کند. نه درحرف، بل که درعمل. چراغی که او افروخته، وبیرقی که او برشانه دارد، هنوز برای اسلام کارسازی می کند. پس درهمان وادی لباسی که شما دو تن از پیامبربه تن دارید، قبول می فرمایید که او به اسلام خدوم ترازخود شماست. که مردمان ایران و جهان، عمدتاً وبه دوراز تبلیغات حکومتی، از ما وشما گریز می کنند و بدو روی می برند.
هفت: نویسندگان وهنرمندان کشورمان به خاتمی متمایل ترند. چرا که دراو ادب را و پاکی را و درستی را وفهم را وهنردوستی را ومردمداری را باور کرده اند. البته جماعتی از نویسندگان و هنرمندان نیزپای دررکاب شما دارند. اما فاصله ی ملات هنری و قابلیت های ادبی این دو، به قدرخشت خام از خشت پخته است. ظاهراً هارمونی اطرافیان ما به یک تجانسِ همجنس محتاج است. نمی شود دوست مالیِ ما پاکدامن باشد و دوست فرهنگیِ ما فهیم، اما دوست نظامیِ ما آلوده باشد و دوست هنریِ ما مرعوب. ما آدمها ناخواسته و رفته رفته به گزینش دوستانی هم طیف دست می بریم. من البته منکر حضور انسانهای شریف وکارفهم و درستکاردرکنارشما نیستم. نه، زبانم لال و چشمم کور، منتها معدل افرادی که گرداگرد شما مجتمع شده اند، مشترکاتی درچاپلوسی و لکنت زبان و آب زیرکاهی دارند. وگرنه این همه دزدی و آسیب و نفرت ازکجا برمی جوشد و به جان جامعه فرومی نشیند؟
هشت: پلیدترین وهیولاترین افرادی که می شود آنان را ازمیان پلیدان وهیولایان برگزید، شرمنده ام، درکنارشما وگوش بفرمان شما ومدعی حمایت ازشمایند. این هیولایان، چه دربخشی از وزارت اطلاعات وچه درجاهایی ازسپاه، به اِعمال زشت ترین رفتارهای غیرانسانی با مجرمان ومتهمان، وبه سرفرو بردن به کانون خانواده ها، وبهم زدن مناسبات اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی کشورمشغولند و احتمالاً خود جناب شما نیزبه چند وچون رفتاراینان اشراف و وقوف دارید. وگرنه مگر باور کردنی است جناب شما از هزار اسکله ی قاچاق سپاهیانتان بی خبر باشید؟ یا به روبیدن سهام مخابرات توسط آنان، دستورنفرموده باشید؟ وبه تک تک پرونده های معترضان سیاسی نظرنیانداخته باشید؟
درپستوهای این دونهادی که من منکرشایستگی های آنان نیستم و قدردان زحمت پاکانشان هستم، رنج ها وآسیب ها ودژخیمی هایی دست به دست می شود که وای اگرفردا روزی پرده ها فروافتند وما بدانیم مثلاً حجة الاسلامان طائب وحسینیان وفلاحیان درچه فاجعه هایی سهیم بوده اند وازکجاها وچه کسانی دستور می گرفته اند.
درپرونده ی خاتمی اما ازاین هیولاها خبری نیست. اطرافیان اواگرهم خسارتی ببارآورده باشند، نه ازهیولاگونگی وپلیدوارگی، که ازندانم کاریِ آنان بوده است. دست خاتمی و اطرافیان او برخلاف ما از “خون” مبرّاست. وچه باشد اگر دستی ازگماشتگان او به نوازش یک سیلی بالا رفته باشد. پس بااجازه ی شما دراینجا نیز به درستی رفتارخاتمی امتیازمی دهیم.
نه: درمیان دارایی های سید محمد خاتمی هرچه که باشد، “اوباشان مذهبی” نیست. این دارایی اما مخصوص جناب شماست. من در”نامه ی نوزدهم” به توصیف بخشی ازهزارتوی این جماعت خودجوشِ کفن پوش پرداخته ام. بی خردانی که ریسمان اراده ی آنان نه دردست پاسداران است و نه دردست نیروهای انتظامی.
بدا که این اوباشان مذهبی را شما بکارانداخته اید، وآنان نیزتنها وتنها ازجناب شما حرف شنوی دارند. وگرنه چگونه می شود جماعتی تهی مغزانسان نما، جلوی چشم پاسداران شما ومأموران انتظامی شما، فریادکشان والله اکبرگویان زیروبالای زندگی یک مرجع تقلید یا یک معترض را بهم بدوزند وکسی نیزمتعرضشان نشود؟ من درحیرتم آنجا که اوباشان مذهبی به خانه ای هجوم می برند و ساکنان زمین وساکنان آسمان، صدای آه و فغانِ اهل آن خانه را می شنوند، شما چرا صدای سوز بی پناهانِ آن خانه را نمی شنوید؟
ده: همه ی ما اطمینان داریم اگرخاتمی بجای شما بود، حتماً سپاهیان را ازورود به کارهای سیاسی و اقتصادی واطلاعاتی برحذرمی داشت. والبته میرحسین موسوی نیز. رازواژگونی انتخابات دوسال پیش نیز درهمین نکته است. نامحرمان نباید سربه اندرون بساط فربگی سپاهیان فرو می بردند و کامشان بر می آشفتند. شما اما به سپاهیان اجازه ی ورود به این حوزه ها را دادید تا با سرفروبردن به فرصت های خاص و روبیدنِ اموال مردم، به بهره مندی های ویژه درافتند. امروزمگراینان را با هزار خط ونشان و توپ وتشرمی توان بجای نخست شان بازمی بُرد؟ هرگز! طعم مال حرام بکام جماعتی که نشست، تاپای جان ازاو صیانت می کند.
یازده: خاتمی “حفظ نظام” را درحفظ و برپایی علم وادب و قانون و برآمدن شایستگان تعریف کرد. ما و شما اما حفظ نظام را به “حفظ خودمان” تغییرماهیت دادیم. جوری که نظام ازهمین تغیرزاویه ای که ما براو بارکردیم، از ریخت افتاد وهمه ی حاجت های انقلابی اش که برکشیدن عدل و انصاف وانسانیت ورشد وبالندگی واستقلال بود، بخاک نشست. امروز درسخنرانی نمازجمعه ی خویش به استقلال کشور اشاره فرمودید. عجبا که شما نام “التماس” به چین و روسیه را – برای آنکه درمجامع جهانی جانب ما را داشته باشند – استقلال نهاده اید.
راستی وابستگیِ ما به چین و روسیه آیا بیشتراست یا وابستگی شاه به آمریکا؟ داستان نیروگاه اتمی بوشهر را که این روزها خاک می خورد، درنظرآورید. که چهاربرابرپول داده ایم ویک بساطِ بی مصرفِ پرهزینه وازرده خارج را به زیربغلمان داده اند. نکند اسم این ورشکستگی را فراورده ی علمی بگذاریم؟
دوازده: برخلاف ما که با دروغ بناهای فراوانی برساختیم و با دروغگویان نردعشق باختیم، خاتمی اما صداقت رابرکشید وهمکاران خود را به راستگویی و راستکاری دستورفرمود. او برای نخستین بار صداقت را با مسئولیت آمیخت.
درست همان چیزی که ما بدان پشت فرمودیم. همین امروز جناب شما در نمازجمعه فرمودید که جامعه ی ما ازآزادیِ وافری برخورداراست. برخلاف زمانِ شاه که از اختناق آکنده بود!
این آزادی را اگرازمطالعه ی کیهان و رجانیوزدریافته اید، یک نگاهی نیز به صداوسیما بیاندازید. صدا وسیمایی که درزیرلایه های سنگینِ سانسوربه خفگی دچارشده وبا پخش این سخن شما (که ما را آزادی فراوان است) به صورت مخاطبان خود لبخند می نشاند. می دانید چرا؟ دلیلش بماند برای فرصتی که روی در روی شما بایستم و ساعتها درباره ی نبود آزادی درجمهوری اسلامی سخن بگویم. اجازه بدهید تنها به همین بسنده کنم که: صداوسیمای ما یکی ازپرسانسورترین رسانه های جهان است.
شاید بفرمایید آیا این آزادی نیست که تو- نوری زاد – هرهفته سخنان شرم آور می پراکنی؟ که می گویم: من آقا جان، جانم را کف دست گرفته ام. مأموران شما پلیدترین رفتارها را با من و خانواده ام پرداخته اند. من چیزی برای ازدست ندارم. من و خانواده ام خود را مهیای همه ی آسیب ها ساخته ایم. کسی که به استقبال یک چنین سرنوشتی شتافته، این مقدار آزادی را ازحلقوم حاکمان بیرون می کشد. اسم این آزادی نیست. اسمش هیاهوی پیش ازمرگ یک محکوم به اعدام است.
سیزده: خاتمی مقام جوان را فرا بُرد و تاجایی که توانست به جوانان بها بخشود، ما و شما اما جوان را دربسیجیانِ تحت فرمان خود محدود کردیم. به همین دلیل است که تا جوانان دیگرسربرآوردند که: ما نیزهستیم، با چماق جوانان بسیجی برسرشان کوفتیم. همین امروز، جمعی ازجوانان بسیجی را اگر واگذاریم، مابقی آنان به خاتمی متمایلند. می دانید چرا؟ برای این که ما وشما جوانی را به محدودیت تحکم می فرماییم، وخاتمی، جوان را با مختصات فطری اش می خواهد. و برای تجلی همان فطرتِ جوانی فضا می پردازد. تمام محدودیت هایی را که ما و شما ودستگاههای فرهنگی ما برسرجوان و موسیقی و هنرو قلم بارانده ایم، برخلاف خواست ما امروزه به ظهورگستره ای ازآسیب ها منجرشده است. خاتمی برخلاف ما وشما این را می دانست. به همین دلیل است که خاتمی درمیان جوانان ازما وشما خواستنی تراست.
چهارده: خاتمی تا توانست به رسانه ها – غیرازصداوسیما که تحت فرمان جناب شما بوده وهست اکسیژن رساند، وما وشما همان اکسیژن را از گلوی رسانه ها بیرون کشاندیم. اهالی رسانه، که بانی یکی از محکم ترین ارکان فرهنگی وهنری واجتماعی اند، ازدوران خاتمی به دوره ی تنفس رسانه های مکتوب یاد می کنند. وبدیهی است که او را بیش ازما وشما بخواهند.
پانزده: خاتمی گرچه یک روحانی است اما هرگز به تعصبات مذهبی روی نبرد. ما و شما اما با همین تعصباب مذهبی بجان مخالفان خود فروشدیم و تعریف تازه ای از مدارا را به نمایش گذاردیم. خاتمی به ساحت روحانیان آسیب نرساند. برخلاف ما که بربنیان روحانیت تبرکوفتیم.
شانزده: راستی اگرمعنای سنتیِ “کفار” را مثلاً با چین و روسیه و کره ی شمالی منطبق کنیم، ما آن “شدت” مورد اشاره ی قرآن را با “رحمتِ” ناگزیرِخود معاوضه کردیم و بعد ازآنکه همه ی رحمتِ پولی خود را به پای آنان ریختیم، با “شدتِ” بجای مانده به جان دوستان خود درافتادیم تا تفسیرتازه ای ازآموزه های دینی بکاراندازیم. خاتمی اما به سخن حافظ شیراز روی بُرد. که حافظ، آسایش دوگیتی را درمدارا با دشمنان، ومروت با دوستان می داند. خاتمی با همین دو گزینه، مطلوب ترین دیپلماسی جهانی را بکارانداخت واحترام بسیاری از کشورها را به سمت جمهوری اسلامی هدایت فرمود. قبول می فرمایید که دراین ساحت نیزخاتمی چهره ی مطلوب تری از خود پرداخته است. چرا؟ خواهم گفت:
ما وشما ترکیبی ازعصبیت های داخلی وخارجی را به نمایش گذاردیم. جوری که درداخل، وبرای حفظ قدرت، دوستان خود را به بهانه های بی دلیل تاراندیم، ودرخارج، با شعارهای پوک وبا پشت کردن به اخلاق جاریِ جهانی(دیپلماسی)، به تنگنا درافتادیم. آنگاه برای برون رفت ازتنگناهای خراشنده، تا توانستیم به پای چین و روسیه پول ریختیم تا درمجامع جهانی ازما هواداری کنند.
اکنون کارمان بجایی رسیده که کمترکشوری به رفاقت و همراهیِ با ما مشتاق است. وحال آنکه خاتمی چهره ای بشاش و منطقی ازجمهوری اسلامی به جهانیان شناساند. درسخنان نمازجمعه ی امروز، برای نخستین بار به واژه ی “گفتمان ومنطق” متوسل شدید. مخاطب شما آمریکا بود. همان آمریکایی که دراین سالها مضروب غلیظ ترین شعارهای آتشین شما بود. امروزاما، بجای شعارهای تند احساسی، چه خوب که سخن تازه ای ازشما شنودیم. چه؟ گفتمان، رفتارمبتنی با منطق. که یعنی درجایی که آمریکایی ها می توانند با جمهوری اسلامی گفتمان کنند وبا او به منطق سخن بگویند، چرا می خواهند به زور روی برند؟
آیا باورکردنی بود این سخن؟ شمایی که همیشه با تندترین الفاظ و واژه ها با آمریکا سخن می فرمودید، امروزاز”گفتمان ومنطق” سخن به میان آوردید. واین البته اگرچه دیراما رویکرد مبارکی است ازجانب شما. خاتمی برخلاف ما ازهمان ابتدا به گفتگو و منطق ایمان داشت. گفتگوی تمدن ها را او پایه نهاد و ما ازفرط حسادت قدرش ندانستیم. خاتمی وقتی سخن از گفتمان می گفت، یا به منطق اشاره می کرد، مجامع جهانی او را باور می کردند.
البته به آمریکاییها اجازه بدهیم این الفاظ دیرهنگام شما را باورنکنند. گرچه امید ما به همین رویه است. به چه؟ به گفتمان ومنطقی که امروزبدان اشاره کردید. ایکاش درهای زندانها را می گشودید و این دو واژه را با معترضان داخلی نیزمی فرمودید. که بیایید با هم سخن بگوییم. مگرمیرحسین موسوی چیزی فراتراز گفتمان ازشما می خواست؟ یا رفتاری منطبق با منطق؟ چرا ما آمریکا را به گفتمان و منطق می خوانیم وباب همین دو رویه را به روی معترضان خود می بندیم و از گفتمانِ با آنان هراس می ورزیم؟
هفده: رازقتل های زنجیره ای که آشکارشد، هیولاهای وزارت اطلاعات به خاتمی التماس کردند که بیا و این فضاحت را علنی مکن. چراکه علنی کردن این فاجعه، حیثیت وزارت اطلاعات و حیثیت خیلی ها را به باد می دهد. درعوض ما قول می دهیم که دست از کشتن مابقیِ فهرستِ آنانی که باید کشته شوند، بداریم. با اطمینان می گویم اگرهرمسئولی بجای خاتمی بود، به همین وعده بسنده می کرد و پای از خطربه درمی برد. اما او برعلنی کردن آن فاجعه پای فشرد.
به همین دلیل، ما تا همیشه ی تاریخ مدیون این رشادت خاتمی هستیم. خدا می داند درپستوهای وزارت اطلاعات چه لخته هایی از خون بی گناهان را شسته اند وکسی نیز ازنام ونشان قربانیان خبرندارد. قتل های زنجیره ای، صمیمانه بگویم: به وجهه ی شما آسیب فراوانی وارد آورد. وبه وجاهت خاتمی افزود.
هجده: مجلس مورد نظر خاتمی مجلسی مستقل و صاحب رأی است و مجلس مورد نظرشما مطیع و حرف گوش کن. قبول می فرمایید که مجلس اول کارا و پویا و مجلس دوم خفیف و متزلزل است. واین تزلزل همان خصلتی است که ما وشما دراین سالها برهمه ی هیکل مجلس فروبارانده ایم و مصرانه خسارتهای آن را انکار فرموده ایم.
نوزده: اگر خاتمی به جای شما بود حتما دستور می فرمود سپاه و اطلاعات اموال ربوده شده ی مرا به من باز بگردانند.
سخن پایانی:
بازصمیمانه می گویم که خاتمی ازهمه ی کسانی که شما نام ببرید، خواستنی تر و درستکارتر است. ومن حیران اینم که شما چرا این مرد بزرگ را وانهاده اید و ازریسمان فردی چون شریعتمداری وعلم الهدا و سید احمد خاتمی و احمدی نژاد آویخته اید. شما اگر یک دوست صادق داشته باشید، خاتمی است. همو که خیرشما را می خواهد و مردمان فراوانی چشم به او وبه قدم های او دارند. قدراو را بدانید و دست او را به گرمی بفشارید و ازاو دلجویی کنید و با او به راههای ناپیموده درافتید.
جمعه چهاردهم بهمن سال نود
با احترام وادب: محمد نوری زاد
بدرود تا جمعه ای دیگر



Saturday, July 09, 2011

امروز روز انتخابات است

روزي یک سياستمدار معروف، درست هنگامی که از محل كارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد. روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و يك فرشته از او استقبال کرد. فرشته گفت: «خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
سياستمدار گفت «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»
فرشته گفت «اما در نامه ي اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
سياستمدار گفت «اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»
فرشته گفت «می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»
و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.
در آسانسور که باز شد، سياستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند..
به سياستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سياستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، گرچه به خوبي روز اول نبود بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
سياستمدار گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»
بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سياستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند. سياستمدار با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ و غيره
شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود...
امروز دیگر تو رای داده‌ای
.


آيا ما بايد باز هم بعد از تقلب بزرگ در خرداد 88 فريب جمهوري اسلامي را بخوريم و در انتخابات مجلس شركت كنيم. آيا حماقت تعريف مشخصي دارد


ستاره سرخ





به احتمال 99 درصد با ديدن اين صحنه تحريك ميشويد





ماجرای مجسمه زن ومرد کشاورز





بلایی که بر سر یک مجسمه هنری در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی افتاد:یکی از جالبترین قسمت های موزه هنرهای معاصر، مجسمه ای است که در اوایل انقلاب در کنار درب ورودی موزه نصب شده بود. داستان مجسمه "زن ومرد کشاورز" اثر داریوش صنیع زاده را تمام ایرانیان باید بشنوند و به خاطر سپرده و برای آیندگان تعریف نمایند تاعبرت آنها باشد.این مجسمه در دوران پهلوی، در جلوی وزارت کشاورزی در خیابان بلوار کشاورز قرار داشت ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مورد غضب بعضی از تندروهای مذهبی قرارگرفت و دلیل آن هم سه چیز بود: یکی سر بدون روسری زن، دومی ساق پای برهنه زن که دامن به پا داشت و سوم نماد کمونیسم بودن آن.ابتدا یکي که تصور میکرد این مجسمه باعث فساد میشود دستور داد تا مدتی روی آن را با برزنت پوشاندند و کسانی که مجسمه را در آن محل به یاد نداشتند، مدتها سردرگم بودند که این شی عظیم زیر برزنت جلوی وزارت کشاورزی چیست؟


مدتی بعد برزنت را برداشتند و با برزنت روی سر زن کشاورز را که برهنه (!) بود و مشغول آبیاری گیاهی نمادین، محجبه کردند، یعنی لچکی روی سرش انداختند و پای زن را هم که لخت بود، شلوار بد ریختی از جنس همان برزنت پوشاندند.اما این کارها چنان با بد سلیقگی انجام شد که بینندگان تصور می کردند سر و پای زن کشاورز را گل مالی کرده اند به این ترتیب مجسمه بکلی از ریخت افتاد و مورد تمسخر مردم قرار گرفت و تا مدتها سوژه مردم و مطبوعات بود مبتکران لابد تصور نمی کردند چنین کاری با یک مجسمه فلزی چنین باعث مضحکه آنها خواهد شد.ناچار تصمیم گرفته شد تا آن را از جلو وزارت کشاورزی برداشته و به جلو موزه هنرهای معاصر منتقل کنند. این کار انجام شد ولی گویا باز هم یک مبتکر و نخبه ای بر فساد آمیز بودن این مجسمه شک برد و دستور دادند اینبار آن را چنان جایی قرار دادند که اثری از آن باقی نماند پس مجسمه را از جلوی موزه هنرهای معاصر هم برداشته و به انتهای باغ مجسمه موزه معاصر منتقل کرده اند تا چشم انس و جن بر آن نیافتد تا به بهترین شکل ممکن امربه منکر و نهی از معروف کرده باشند آنهم با یک مجسمه.خوب به این مجسمه نگاه کنید به نظر شما چه کسی ممکن است با دیدن این مجسمه تحریک شود؟



حالا فكر نكنيد اين تحجر مخصوص ايران است. همه كشورها اين مشكلات را پشت سر گذاشته اند مثلا همين امريكاي خودمان. كشور به اصطلاح آزادي و دموكراسي را ببينيد در سال 1922 چگونه بوده است.

گشت ارشاد در آمریکا در 90 سال قبل




اندازه گیری فاصله زانو تا مایوي شنای یک زن جوان درسال 1922 بر اساس قانون این فاصله نمی بایست بیشتر از پانزده سانتیمتر می بود.



Wednesday, June 22, 2011


کارگر زندانی

فرزندمان به چه جرمي محكوم به 20 سال زندان است؟
مردم ايران و جهان كارگران وزحمتكشان ! تمام کسانی که بهنام نیز مانند شما یک زحمت کش بود! اتحاديه هاي كارگري كه بهنام نيز مانند یکی اعضای شما يك كارگر بود! بهنام ابراهیم زاده ، فرزندمان در 22 خرداد سال 89 سوار اتوبوس شركت واحد در مسير ميدان انقلاب و ازادي ...دستگير مي شود . او براي اعتراض به دستگيري بی دلیل اش و حبس در سلول انفرادي بند 209 زندان اوين دست به اعتصاب غذا زد ؛در نتيجه این اعتصاب او دچار بيماري شديد گرديد و عاقبت او را به بند 350 اوين منتقل كردند. زمان اعتصاب غذایش به 3هفته متمادي كشيد در دادگاهي كه هيچ شباهتي به دادگاه و عدالت ندارد او به بيست سال زندان محكوم گرديد كه اين حكم از بيسابقه ترين حكم هاي جمهوري اسلامي ايران است. طي اين يك سال تمام تلاشمان بي حاصل ماند و فقط همان محكوميت بيست سال را از سازمانها و نهادها شنيديم.ما شاهد سپرش شدن عمر عزيزمان در پشت در هاي زندان منحوس اوين هستيم. ما اكنون رو به تمامي انسانهاي شريف و ازادي خواه ايران و جهان وتشکل های کارگری و سازمانهاي مدافع حقوق بشر اورده ايم. ما از همه ی کارگران و نهاد های کارگری ميخواهيم كه براي ازادي اين عزيزمان كه پدر فرزندي است و همسري تنها که چشم به راه وی هستند تلاش کنند .ما براي ازادي بهنام ابراهيم زاده اميدواریم وچشم انتظار كمك براي او و برای ديگر زندانيان سياسي هستيم.


خانواده بهنام ابراهيم زاده كارگر زنداني محكوم به بيست سال زندان خرداد ماه 1390 - ایران

هوشنگ ابتهاج
دیر است ، گالیا!در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!دی...ر است گالیا! به ره افتاد کاروانعشق من و تو ؟ ...آهاین هم حکایتی ستاما در این زمانه که درمانده هر کسیاز بهر نان شبدیگر برای عشق و حکایت مجال نیستشاد و شکفته در شب جشن تولدتتو بیست شمع خواهی افروخت تابناکامشب هزار دختر همسال تو ولیخوابیده اند گرسنه و لخت روی خاکزیباست رقص و ناز سرانگشت‌های توبر پرده‌های سازاما هزار دختر بافنده این زمانبا چرک و خون زخم سرانگشت هایشانجان می کنند در قفس تنگ کارگاهاز بهر دستمزد حقیری که بیش از آنپرتاب می کنی تو به دامان یک گداوین فرش هفت رنگ که پامال رقص توستاز خون و زندگانی انسان گرفته رنگدر تار و پود هر خط و خالش، هزار رنجدر آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگاینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاکاینجا به باد رفته هزار آتش جواندست هزار کودک شیرین بی گناهچشم هزار دختر بیمار ناتوان ...دیر است گالیا!هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیستهر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمانهنگامهٔ رهایی لبها و دست هاستعصیان زندگی استدر روی من مخند!شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!یاران من به بند،در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاهدر عزلت تب آور تبعیدگاه خارکدر هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاهزود است گاليادر گوش من فسانهٔ دلدادگي مخواناکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!زود است گالیا! نرسیدست کاروان...روزی که بازوان بلورین صبحدمبرداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،روزی که آفتاباز هر دریچه تافت،روزی که گونه و لب یاران همنبردرنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،من نیز باز خواهم گردید آن زمانسوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه هاسوی بهارهای دل انگیز گل فشان سوی تو،عشق من



Sunday, May 29, 2011









پدال آقا
وقتی در صفحه ی فيس بوک دوست ارجمندی -که اسم او را نمی برم تا خدای نکرده بلايی بر سرش نياورند- تصوير "آقا" را با پدال زير پايش ديدم، به خودم گفتم: "نه بابا، اين عکس واقعی نيست!" ولی وقتی ديدم منبع عکس، سايت "ليدر ايران" و خبرگزاری "مهر" است شک ام تبديل به شگفتی شد. دوست خبرنگارم اين پدال را پدال تکبير ناميده است. يعنی وقتی آقا در اثنای صحبت هايش به نقطه ی اوج رسيد و تکبير لازم آمد، پدال را فشار می دهد و سربازان جان بر کف ولايت، الله کبر می گويند. بسيار پيش آمده که آقا وسط نطق بوده و يک نفر مثل خروس بی محل قوقولی قو کرده و تکبير فرستاده و تمرکز ايشان را در هم ريخته و ايشان به جای "آوَرين، آوَرين"[آفرين، آفرين]، دست اش را به علامت ساکت! تکان داده و دلخور شده است. بر اين اساس بعيد نيست که اين پدال، پدال تکبير باشد.
ولی با در نظر گرفتن تصوير نورافشانی ايشان در داخل اتومبيل، اين حدس تقويت می شود که پدال مزبور، نوعی "ديمر" باشد که ميزان نورافشانی به سمت ايشان را کم و زياد می کند و مانع آزردگی چشم مبارک می گردد. بعد از رخداد "احمدی نژاد- صالحی- مشائی – آقا"، يا به طور خلاصه "مشائی گيت"، جنگ امروز، نه جنگ سخت و نه جنگ نرم، بل که جنگ هاله های نور است، يعنی اگر احمدی نژاد دارای هاله ی نور است، آقا هم بايد هاله ای هم اندازه ی او و بل که پر نورتر از او داشته باشد که حرف اش در ميان مسلمين جهان شنيده شود. حالا اين پدال ممکن است در اثنای ارشاد جهانيان، نور هاله را کم و زياد کند و مانع کاهشِ بينايیِ صاحبِ نور در اثر تشعشع بيش از حد شود و خداوند بر حقايق عالِم است
.





Tuesday, May 10, 2011


به گزارش «الف»، سایت نزدیک به احمد توکلی از مخالفان احمدی نژاد، شركت سرمايه‌گذاري ميراث فرهنگي و گردشگري ايران مشهور به سمگا كه در هفتم تيرماه 1388 با سرمايه 20 ميليارد تومان به ثبت رسيده و تأسيس شده است، ظرف مدت كوتاهي توانسته 6 شركت اقماري بزرگ تأسيس كند. يكي از شركت‌هاي مولود سمگا، بانك جديدالتأسيس «گردشگري» است كه در بدو تولد، سرمايه آن از 200 ميليارد به 600 ميليارد تومان افزايش پيدا كرده‌است. اسفنديار رحيم مشايي و حميد بقايي جزو اولين سهامداران شركت سمگا بوده اند و مدير عامل اين شركت، مهدي جهانگيري، معاون سابق مشايي در سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري است. جهانگيري همان كسي است كه در سال 87 پس از ماجراي مشهور حمل قرآن با موسيقي و دف، تحت فشار علما و اقشار متدين ناچار به استعفا شد. جهانگيري پس از استعفا از معاونت سازمان ميراث فرهنگي و جهانگردي، شركت خصوصي سمگا را تأسيس كرد و با حمايت ويژه دولت، همكاري مالي حداقل 10 بانك، موسسه مالي و شركت سرمايه گذاري را جلب كرده است. اين شركت ابتدا قرار بود با عنوان «صندوق سرمايه گذاري ميراث فرهنگي و گردشگري» فعاليت كند، اما بعدا به نام «شركت سرمايه گذاري ميراث فرهنگي و گردشگري - سمگا» تغيير نام داد. اسفنديار رحيم مشايي نه فقط تعدادي از سهام اين شركت خصوصي را خريداري كرده است، بلكه از نزديك طرح‌هاي آنرا پيگيري و شخصأ به آنها سركشي مي‌كند.

مشايي و بقايي در اولين روز عرضه سهام شركت سمگا، سهامدار آن مي شوند، 19 ارديبهشت 1388. خرید سهام سمگا توسط چهره های متنفذ سیاسی، سمبل و سیگنال مناسبی برای حمایت های آتی از این شرکت خصوصی بود. همان روز 50 درصد و طي 4 روز بعد، 100درصد سهام عرضه شده شركت سمگا توسط بانكها، موسسسات سرمايه گذاري و افراد مطلع، خريداري شد و پذيره نويسي سمگا قبل از موعد پيش بيني شده به پايان رسيد.

يكي از رانت‌هاي ويژه براي سمگا، واگذاري يك ميليون و دويست و پنجاه و هشت هزار متر مربع از زمين‌هاي لويزان در شمال شرقي تهران به اين شركت خصوصي بوده است.براي اين واگذاري نه تنها مزايده‌اي برگزار نشده، بلكه براساس مصوبه شماره 99677/43084 مورخ 88.5.18 هيات وزيران و صورتجلسه مورخه 88.12.23 كارگروه ميزاث فرهنگي استان تهران، كل زمين‌هاي فوق بايد بصورت رايگان به شركت خصوصي سمگا واگذار شود.

اسفنديار رحيم مشايي ارديبهشت ماه 88 در رزمان تصدي رياست سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري گفته بود: « سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري قرار است در راستاي عمل به اصل 44 قانون اساسي آن بخش از فعاليت‌ها، اموال و دارايي‌ها، هتل‌ها و سهام شرکت‌هاي وابسته را وفق مقررات به اين شرکت - سمگا - واگذار کند».

خوشبختانه با توجه به شكاف موجود در حكومت اسلامي ، ديوان محاسبات (بازوي نظارتي قوه مقننه و مسوول نظارت مالي بر عملكرد دستگاه‌هاي دولتي)، اين موضوع را بررسي كرد و در تاريخ 89.10.25 از واگذاري 1258800 متر مربع از زمين‌هاي لويزان به شركت خصوصي سمگا جلوگيري و مصوبه هيات دولت در اين باره را به دليل نقص قوانين متعدد، لغو كرد.از جمله مزاياي دولتي ديگري كه به سمگا تعلق گرفته، امتياز ساخت و بهره‌برداري از هتل‌هاي بین المللی فرودگاه امام خميني(ره) به اين شركت خصوصي بوده است. براساس اين قرارداد، شركت سمگا 31هزار متر مربع زمين رايگان در محوطه فرودگاه بين المللي امام خميني دريافت و در آنها هتل مي‌سازد و 25 سال پس از بهره‌برداري، هتل‌ها را به شركت فرودگاه‌هاي كشور واگذار مي‌كند. درباره قرارداد واگذاري زمين به شركت سمگا براي ساخت هتل در فرودگاه امام خميني، مدير عامل اين شركت اعلام كرده است: « ...اين شركت بابت دريافت زمين‌هاي موضوع اين قرارداد، پولي نمي پردازد اما بابت كارشناسي اين زمين‌ها، حدود 3 ميليارد تومان(!) بايد بپردازد كه اين امر بايد اصلاح شود».محمدرضا اميرحسنخاني رئيس هيات مديره سمگا در پاسخ به سوال خبرنگار الف، درباره نحوه دستيابي اين شركت به قراردادهای لویزان و فرودگاه امام خمینی گفت: «از جزئيات موضوع اطلاعي ندارم و تا آنجايي كه مي‌دانم بصورت حق بهره‌برداري بوده است». آقای حسنخانی در پاسخ به این سوال که چرا این حق، الف) بدون مزایده و مناقصه ب) چرا رایگان، و ج) چرا به سمگا داده شده است، پاسخی نداد. قابل ذكر است كه دكتر اميرحسنخاني نماينده مجلس هفتم از فردوس و طبس بود.مطابق قانون، كليه دستگاه‌هاي دولتي موظفند مناقصه‌هاي خود را قبل از انتخاب طرف قرارداد، از طريق درج در روزنامه‌هاي رسمي و پايگاه ملي مناقصه‌ها به عموم اعلام كنند و قرارداد را به بهترين پيشنهاد دهنده واجد شرايط واگذار كنند. پيگيري‌خبرنگاران الف نشان مي‌دهد هيچ اثري از مناقصه ساخت هتل در فرودگاه بين‌المللي امام خميني نه در روزنامه رسمي و نه در پايگاه ملي مناقصات و نه در سايت شركت فرودگاه‌هاي كشور وجود ندارد. درباره اين قرارداد، خبرنگار الف از شركت فرودگاه هاي كشور استعلام كرده كه توضيحات اين شركت به محض وصول انشاءالله منتشر خواهدشد.بنابه آگهی شماره شماره27433/ت32/88 روزنامه رسمی (بهمن 88)، اعضای هیات مدیره شرکت سمگا به همراه سوابق آنها، افراد زیر بوده اند:•

آقای مهدی جهانگیری (نماینده نارپ ایرانیان، سهامی خاص)، مدیرعامل – معاون سابق آقای اسفندیار رحیم مشایی•

آقای علي‌اصغر پرهيزکار (نماینده کانون جهانگردي و اتومبيل‌راني جمهوري اسلامي ايران) - مدیرعامل سابق صندوق حفظ، احیا و مرمت آثار تاریخی، وی چند ماهی است با حکم بقایی مدیر عامل منطقه آزاد اروند شده است - عضو هیات مدیره•

آقای محمدرضا حسنخانی (نماینده شرکت آساگستران خراسان سهامي‌خاص)، مدیرعامل بانک جدیدالتاسیس «ایران زمین»، نماینده مجلس هفتم - رییس هیات مدیره•

آقای سید بهاءالدین حسینی هاشمی (نماینده سرمايه‌گذاري و تجارت اميد سهامي‌خاص)، مدیرعامل بانک تات - عضو هیات مدیره• آقای علی اکبر امین تفرشی (نماینده سرمايه‌گذاري پارس آريان سهامي‌عام)، نائب رئيس و عضو هيات مديره بانک پاسارگاد - عضو هیات مدیره•

آقای مهندس رضا حمزه لو (نماینده سرمايه‌گذاري هزاره سوم سهامي‌عام)، مدیرعامل شرکت بازرگانی پتروشیمی، مديرعامل شرکت سرمايه گذاري ايران - عضو هیات مدیره•

آقای مهندس محمدرضا کبوراني (نماینده سرمايه‌گذاري توسعه و عمران زاگرس چهارمحال بختياري )، مدیرعامل سابق شستا - عضو هیات مدیره کمی بیش از دو ماه پیش، اعضاي هيات مديره سمگا در 25 بهمن ماه 89 با جایگزینی احسان تابش به جای پرهیزکار به عنوان نماینده کانون جهانگردی و اتومبیلرانی در هیات مدیره ابقا می شوند (آگهی شماره شماره39169/ت32/89 روزنامه رسمی). اما هم اکنون در پایگاه اطلاع رسانی سمگا، اسامی آقایان غلامرضا حاجی زاده (مدیرعامل بانک سرمایه)، حامد واحدی (مدیرعامل سرمایه گذاری الوند خاورمیانه) به عنوان اعضای هیات مدیره دیده می شود و اسامی آقایان حمزه لو و کبورانی حذف شده است.رشد خيره كننده و غيره عادي شركت خصوصي سمگا در شرايطي اتفاق افتاده است كه سرمايه‌گذاران و توليدكنندگان بخش خصوصي واقعي كه به بيت‌المال و قراردادهاي بزرگ دولتي دسترسي ندارند، از محيط نامساعد كسب و كار در ايران به شدت تحت فشار هستند و در ماه‌هاي اخير كمتر شركت تازه تأسيسي در ايران توانسته به اين صورت رشد كند و صاحب قراردادي بزرگ با موسسات دولتي شود.



Monday, April 25, 2011

داستان ما

روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.

آخوند پرسید: از مال دنیا چه داری؟

روستایی گفت : همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.

آخوند گفت :من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.

روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد….

آخوند گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!

آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.

صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.

آخوند یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت:

امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.

چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد آخوند می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!

آخوند دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!

ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد آخوند می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.

روز بعد وقتی روستایی نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم

و این است حال و روز ما

بچه‌های حاجی آقا به وصیت پدر عمل کرده‌اند

در كتاب حاجيآقا نوشته صادق هدايت (1945)، حاجي به كوچكترين فرزندش درباره نحوه كسب موفقيت در ايران نصيحت ميكند:
توي دنيا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپيده؛ اگر نمي
خواهي جزو چاپيدهها باشي، سعي كن كه ديگران را بچاپي ! سواد زيادي لازم نيست، آدم را ديوانه ميكنه و از زندگي عقب مياندازه! فقط سر درس حساب و سياق دقت بكن! چهار عمل اصلي را كه ياد گرفتي، كافي است، تا بتواني حساب پول را نگهداري و كلاه سرت نره، فهميدي؟ حساب مهمه! بايد كاسبي ياد بگيري، با مردم طرف بشي، از من ميشنوي برو بند كفش تو سيني بگذار و بفروش، خيلي بهتره تا بري كتاب جامع عباسي را ياد بگيري!
سعي كن پررو باشي، نگذار فراموش بشي، تا مي
تواني عرض اندام بكن، حق خودت رابگير!
از فحش و تحقير و رده نترس! حرف توي هوا پخش مي
شه، هر وقت از اين در بيرونت انداختند، از در ديگر با لبخند وارد بشو، فهميدي؟ پررو، وقيح و بيسواد؛چون گاهي هم بايد تظاهر به حماقت كرد، تا كار بهتر درست بشه!... نان را به نرخ روز بايد خورد!
سعي كن با مقامات عاليه مربوط بشي، با هركس و هر عقيده
اي موافق باشي، تا بهتر قاپشان را بدزدي!....
كتاب و درس و اينها دو پول نمي
ارزه! خيال كن تو سر گردنه داري زندگي ميكني!اگر غفلت كردي تو را ميچاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجي، چند كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه!!
خیلی جالبه که بعد از 65 سال هنوز هم در بر همان پاشنه میچرخد..!!!؟؟؟ ظاهراً بچه
های حاجی خوب به وصیت پدر عمل کردهاند!

در روزگاران قدیم انسانها بسیار به هم ظلم کردند و سیاهی و تباهی به نهایت خود رسید .تا اینکه کتیبه ای از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شد !

ده فرمان :

1- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکُشد .

2- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تجاوز نکند .

3- هیچ انسانی ، به انسان دیگر دروغ نگوید .

4- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تهمت نزند .

5- هیچ انسانی ، از انسان دیگر غیبت نکند .

6- هیچ انسانی ، مال انسان دیگر را نخورد .

7- هیچ انسانی ، به انسان دیگر زور نگوید .

8- هیچ انسانی ، بر انسان دیگر برتری نجوید .

9- هیچ انسانی ، در کار انسان دیگر تجسس نکند .

10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد !

پس از آن

سالیان سختی بر شیطان و همدستانش گذشت ،

تا اینکه روزی شیطان ، چاره ای اندیشید .

او گفت :

ای دوستان ، کلمه ای یافته ام که بسیار از او بیزارم

اما

به زودی با افزودن تنها همین یک کلمه به ده فرمان ، همه چیز را به سود خودمان ، تغییر خواهم داد

و ده فرمان چنین شد :

1- هیچ انسانی ، انسان مؤمن دیگر را نکُشد .

2- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تجاوز نکند .

3- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر دروغ نگوید .

4- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تهمت نزند .

5- هیچ انسانی ، از انسان مؤمن دیگر غیبت نکند .

6- هیچ انسانی ، مال انسان مؤمن دیگر را نخورد .

7- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر زور نگوید .

8- هیچ انسانی ، بر انسان مؤمن دیگر برتری نجوید .

9- هیچ انسانی ، در کار انسان مؤمن دیگر تجسس نکند .

10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! مگر اینکه بسیار مؤمن باشد !

و اینک ای دوستان به سوی انسانها بروید و به وسوسه بپردازید و کاری کنید که هیچ کس ، هیچ کس را مؤمن نپندارد ، جز آنان که از دنیا رفته اند !

مرتضی مطهری: اولین روحانی سرشناسی که در جمهوری اسلامی ترور شد مرتضی مطهری بود نه آنقدر تفسیر مدرنی از اسلام ارائه داده بود که به جرم التقاطی بودن ترور شود و نه آن اندازه سیاست پیشه بود که اجازه دهد نامش در میان موسسین حزب جمهوری اسلامی دیده شود.عامل ترور او را گروه فرقان نامیده اند گروهی که رهبری آن را علی اکبر گودرزی که تنها سی سال داشت عهده دار بود.صدر حاج سید جوادی،وزیر کشور دولت موقت پس از ترور سرلشگر قرنی توسط گروه فرقان می گوید:«در باره این گروه اطلاعاتی وجود دارد که افشایش به نفع مملکت نیست»(1)به راستی رهبر واقعی این گروه کیست؟چه کسی فرمان شلیک را صادر کرده است؟اشاره حاج سید جوادی به کیست؟

محمود طالقانی: به جز آن که چپ بود لیبرال هم بود،این از عجایب سیاست در ایران است که چپ ها مدعی لیبرال گری شدند نه راست ها.بازرگان پس از مرگ مشکوک طالقانی گفته بود:«امیدواریم نگرانی مرحوم طالقانی که تا پیش از مرگش همراهش بود نیز برطرف گردد،این نگرانی به خاطر قانون اساسی بود»(2) اشاره بازرگان به اصل ولایت فقیه است،اصلی که تا طالقانی زنده بود بهشتی جسارت نکرد در مجلس خبرگان آن را تصویب نماید.اما با مرگ طالقانی جز اینکه ولایت فقیه وارد قانون اساسی شد با انحصارگرایی حزب جمهوری اسلامی مجاهدین خلق نیز به مسیر رادیکالزه شدن هدایت می گردید.راستی طالقانی به خاطر حمله قلبی درگذشت یا به علت رابطه با چپ ها و مخالفت با اصل ولایت فقیه؟«قبول اینکه در زمان وقوع سکته آیت الله تنها بود،تلفن خانه اش ناگهان قطع شده بود و اتومبیلی هم برای بردن او به بیمارستان در دسترس نبود برای مردم ناباور مشکل می نمود»(3)

حسن لاهوتی: شباهتی که حسن لاهوتی با طالقانی دارد این است که فرزند هر دو با مارکسیست ها قرابت دیرینه ای داشته اند و در روزی که هر دو پدر فرزند انقلاب بوده اند انقلاب فرزندشان را خورده است،با این تفاوت که دستگیری مجتبی طالقانی منجر به قهر آیت الله و سپس آزادی فرزند می شود اما دستگیری وحید لاهوتی نه تنها منجر به مرگ خود او می شود بلکه پدر را نیز راهی دیار مردگان می کند.پس در روزی که هاشمی ریاست مجلس را به عهده داشت و گریه امانش را بریده بود اینگونه گفت:«صبح امروز خبر بسیار تلخی به ما رسید و برادرمان،همکارمان و همرزممان جناب حجت الاسلام آقای لاهوتی به دنبال حادثه ای،سکته قلبی که برایشان اتفاق می افتد{…}دار فانی را وداع می گویند »(4) اما فائزه هاشمی سه دهه بعد بر خلاف نظر پدر رازی را چنین فاش می کند:« علت فوت آقای لاهوتی را مسمومیت با سم استرکنین اعلام کردند»(5) سخنی که منجر به توقیف هفته نامه شهروند امروز می شود.راستی مگر هاشمی نگفته بود لاهوتی بر اساس حمله قلبی در گذشته است پس چرا وی و اغلب سران در مراسم خاکسپاری آن همرزم شرکت نکردند؟مگر حمله قلبی جرم بوده است؟

احمد خمینی: احمد خمینی نور دیده چپ ها بود چپ هرزمان بازی را می باخت دست به دامن او می شد تا مشاوره های احمد،دل آیت الله خمینی را بدست آورد.فائزه هاشمی در مورد مرگ لاهوتی می گوید:«انتظاری که از سید احمد آقا به عنوان دوست بسیار نزدیک آقای لاهوتی می رفت،به طور شایسته و بایسته برآورده نشد»(6)مردی که در قبال یار دیرینه اش سکوت کرد نمی دانست پس از مرگش موجی از سکوت او را بدرقه خواهد کرد.آخرین سخنرانی احمد در حسینه جماران نسخه ی نامیمونی برای او پیچید:«چرا ضعف مدیریت خود را به گردن امریکا می اندازید؟ نمیتوانید کشور را اداره کنید و این همه مشکلات را به بارآورده اید و همه را به گردن توطئه خارجی می اندازید.»(7)با این حال کشته شدن دکتر جمشید پرتوی،پزشک احمد خمینی و پیگیری های عماالدین باقی در رابطه با اعترافات سعید امامی و تایید حسن خمینی نشان می دهد پرونده مرگ احمد خمینی همچنان باز مانده است.

1- بیست و پنج سال در ایران چه گذشت؟،جلد اول،داود علی بابایی،نشر امید فردا،ص 205
2-
انقلاب اسلامی از پیروزی تا تحکیم،عباس شادلو،نشر وزرا،صص 85،86
3-
بیست و پنج سال در ایران چه گذشت؟،جلد اول،داود علی بابایی،نشر امید فردا،ص 235
4-
بیست و پنج سال در ایران چه گذشت؟،جلد پنجم،داود علی بابایی،نشر امید فردا،ص 375
5-
هفته نامه شهروند امروز شماره 70
6-
همان
7-



Wednesday, April 20, 2011

1-هيچ کس کار نمی کند، اما تمام برنامه ها اجرا می شود.
2-تمام برنامه ها اجرا می شوند، اما بازار راکد است.
3-بازار راکد است، اما هيچ کس گرسنه نيست.
4- هيچ کس گرسنه نيست، اما همه نا خوشنودند.
5-همه ناخوشنودند، اما هيچ کس شکايتی ندارد.
6-هيچ کس شکايتی ندارد، اما زندان ها پر است.



Saturday, November 22, 2008

گفت وگو با ناصر زرافشان

مارکسيسم استالينيسم ندارد

حسين سخنور

رايج است، مي گويند گفت وگو با اهالي حقوق و قانون ظرافت ها و پيچيدگي هاي خاص خود را دارد. گفت وگو با ناصر زرافشان و دقت و وسواس وي در پاسخ به سوالات؛ تا جايي که او را به بازنويسي واداشت، مهر تاييدي بود بر آن گفته رايج. حال تصور کنيد موضوع گفت وگو قرار است راجع به کتابي باشد که نويسنده (کولاکوفسکي) به نقد برخي از قرائت هاي مارکسيستي پرداخته است. حال به اين ماجرا اضافه کنيد ابهاماتي پيرامون انتشار کتاب که مترجم آن (عباس ميلاني) مطرح کرده است و شائبه هايي در خصوص تلاش زرافشان جهت عدم انتشار جلد سوم کتاب «جريان هاي اصلي مارکسيسم». خلاصه آنکه پيش بيني کنيد چه اتفاقاتي ممکن است بيفتد اگر قرار باشد با يک وکيل درباره نقد تفکراتش، آن هم با چاشني اتهام بر وي، گفت و گويي صورت گيرد. اما خيالتان راحت، اتفاق خاصي نيفتاد. ما پرسيديم و او پاسخ داد، داوري هم با شما.

---

-قرائت ها و برداشت هاي زيادي تاکنون از مارکسيسم صورت گرفته است که بخشي از آنها در ايران همچنان مشوش و مبهم است. به نظر شما کتاب «جريان هاي اصلي مارکسيسم» تا چه حد توانسته است اين آشفتگي را سامان ببخشد؟ علاوه بر اين شما در اين آشفته بازار انديشه، قائل به کدام قرائت مارکسيسم هستيد؟

من هنوز فرصت نکرده ام اين جلد آخر کولاکوفسکي را بخوانم تا بتوانم به آن قسمت از سوال شما که راجع به حدود تاثير اين کتاب است جواب دهم. اما اگر به قول شما قرائت ها و برداشت ها از مارکسيسم مشوش و مبهم است. با وجود دسترسي نسبي به آثار کلاسيک و دست اول بنيانگذاران مارکسيسم و نظريه پردازان و مفسران مارکسيست نسل هاي بعدي يعني از خود مارکس و انگلس و بعد لنين و لوکزامبورگ و پلخانف و گرامشي و لوکاچ و... امثال آنها گرفته تا انديشمندان و نويسندگان معاصر مانند سوئيزي، امين، هاروي، مگداف، گالي نيکوس، بلامي فوستر، پانيچ و صدها نويسنده و محقق و متفکر ديگر من نمي فهمم چرا کولاکوفسکي بايد به اين آشفتگي سامان بخشد؟ آشفته بازاري را که شما از آن صحبت مي کنيد عمدتاً کساني به وجود آورده اند که در جهت تحريف و تخريب مارکسيسم تقلا مي کنند. مگر براي پي بردن به اينکه مارکسيسم چيست و چه مي گويد، منبعي موثق تر از خود مارکس و مارکسيست ها وجود دارد؟ شما اگر در زمينه تفکر و نگرش مثلاً ابن سينا دچار ابهام بوديد. براي رفع اين آشفتگي و ابهام بايد ابن سينا را بخوانيد يا محمد غزالي را؟ من که مجبور نيستم به مارکسيسم حتماً از همان پنجره يي نگاه کنم که کولاکوفسکي ساخته است.

من تا همين حد که خوانده ام معتقدم کتاب کولاکوفسکي با يک جهت گيري خاص ايدئولوژيک نوشته شده و انتخاب آن براي ترجمه هم با همان جهت گيري خاص صورت گرفته است و امروز هم همان جهت گيري خاص ايدئولوژيک و سياسي است که مي خواهد با سازماندهي يک جلسه بحث و بررسي مطبوعاتي براي اين کتاب آن را مطرح و تبليغ کند. اين در اساس کار خيلي خوبي است به شرطي که براي همه و بدون حذف و تبعيض و جهت گيري هاي ايدئولوژيک انجام شود، اما براي آنکه به شما نشان دهم چنين بي طرفي در کار نيست مثالي مي زنم؛ عقل و منطق حکم مي کند که وقتي قرار است ديدگاهي نقد شود، ابتدا بايد خود آن ديدگاه مطرح و معرفي شود تا پس از آن امکان نقد آن وجود داشته باشد. کتاب نخوانده را نمي توان نقد کرد. اين گفته در مورد مارکسيسم هم صدق مي کند. همين پنج، شش ماه گذشته ترجمه جلد اول کتاب سرمايه منتشر شد. سرمايه، کتاب کوچک و کم اهميتي نيست. در ميان آثار کلاسيک مارکسيستي شايد برجسته ترين و معروف ترين باشد؛ اثري دوران ساز که حاصل حيات مارکس است. مطبوعاتي که امروز به قصد مطرح کردن کتاب کولاکوفسکي پرونده جدا تشکيل مي دهند و برنامه نقد و بررسي مي گذارند کدام يک دو کلمه در نقد و معرفي ترجمه «کاپيتال» نوشتند. آيا فکر مي کنيد اين سکوت تصادفي بود؟ بياييد يک مقداري بي طرفانه و بي تعصب به محيط اطراف مان و آنچه در آن جريان دارد نگاه کنيم.

اما در مورد قسمت دوم سوال تان که مي پرسيد در اين آشفته بازار انديشه من قائل به کدام قرائت مارکسيسم هستم من بايد از شما بپرسم مگر چند قرائت از مارکسيسم وجود دارد؟ اگر بخواهم خيلي ساده جواب بدهم من به مارکس و پيروان او معتقدم.

-اما در حوزه انديشه سياسي، انديشه هاي مارکسيستي قابل تفکيک به نحله ها و گرايش هاي متفاوتي است. از جمله مارکسيسم ارتدوکس، انقلابي، انتقادي، هگل گرا و ساختگرا يا لنينيسم و استالينيسم.

اين صفات متعدد و مختلف که برشمرديد مبناي تفکيک انديشه هاي مارکسيستي به قول شما به نحله ها و گرايش هاي متفاوت نيست. مارکسيسم ذاتاً يک جهان بيني انقلابي است. مارکسيسم غيرانقلابي يا ضدانقلابي نداريم. بنابراين مطرح کردن مارکسيسم انقلابي به عنوان يکي از گرايش هاي مختلف مارکسيسم بي معنا است. مارکسيسم ذاتاً در حال انتقاد و انتقاد از خود رشد مي کند. بنابراين مطرح کردن مارکسيسم انتقادي به عنوان يک گرايش جداگانه مارکسيستي معنا ندارد. مارکسيسم از يک جهت هگلي است زيرا ريشه هايي در نگاه تاريخي و ديالکتيک هگل دارد، همان طور که ريشه هايي هم در انديشه هاي سوسياليستي سوسياليست هاي فرانسوي يا اقتصاددانان کلاسيک انگليس دارد. بنابراين نمي توان از مارکسيسم هگلي آن هم به عنوان يک گرايش تفکيک شده از مارکسيسم صحبت کرد.

لنينيسم از يک سو ادامه و بازتاب مارکسيسم در يک دوره تاريخي خاص يعني عصر طلايي سرمايه داري در آغاز قرن بيستم است که سرمايه داري ليبرال پس از انقلاب صنعتي دوم (صنايع سنگين) در اولين موج جهاني سازي خود درست مثل امروز شعار پايان تاريخ مي داد و براي خنثي کردن و اخته سازي مارکسيسم خيز برداشته بود و با تکيه بر سازشکاري ها و فرصت طلبي هاي برخي جريان هاي بين الملل دوم و بعضي جريان هاي سابقاً چپ و واداده آن روزگار مي خواست مارکس را هم مسخ و دفن کند و از او يک امامزاده بي معجزه و بي خطر و خاصيت مثل بسياري از «علماي علوم اجتماعي» ديگر درست کند و لنين در برابر چنين جريان هايي قدعلم کرد و ايستاد.

بنابراين تفکيک جهان بيني مارکسيستي با عناويني از قبيل مارکسيسم انقلابي، مارکسيسم انتقادي، مارکسيسم هگل گرا، مارکسيسم لنينيسمي و... بي معني است و طرح مساله به اين شکل اساساً نادرست است.

-شما که تمام نحله هاي انديشه مارکسيستي را يکسان مي دانيد، علي القاعده نمي توانيد مرزي هم بين مارکسيسم و استالينيسم قرار دهيد.

براي مارکسيسم چيزي به اسم استالينيسم وجود

ندارد. بحث پيرامون دوره حکومت استالين در شوروي و نقد آن از سال ها پيش جريان داشته و هنوز هم ادامه دارد و بحثي چنان ساده نيست که بتوان اينجا طي چند سطر به آن پرداخت . عقيده شخصي من اين است که انقلاب اکتبر از دهه30 به بعد از شاهراه خود منحرف شد و آنچه بعداً در شوروي به وجود آمد، هرچه بود، سوسياليسم نبود؛ اگرچه انقلاب اکتبر خود حاصل مبارزات انقلابي مارکسيست هاي آن روزگار بود که جريان اصلي و مرکزي اين جنبش را در جهان در آن زمان تشکيل مي دادند . نظير آنچه با حکومت استالين براي انقلاب اکتبر پيش آمد، در تاريخ جنبش هاي اجتماعي ديگر هم روي داده و در هر جنبش اجتماعي احتمال وقوع آن هست، اما ضمناً فراموش نکنيد که قربانيان آن دوره را در درجه اول بلشويک هاي طراز اول تشکيل مي دادند و به هر حال بيش از هر کس ديگر اين خود مارکسيست ها بودند که در برابر آن کژي ها ايستادند، کشته شدند و آن را نقد و افشا کردند.

دوره استالين بايد بي رودربايستي و بي ملاحظه اما صادقانه و عادلانه بررسي و نقد شود. اما رويداد هاي دوره استالين و «استالينيسم» براي برخي بهانه يي شده است براي سفسطه کاري ها و عقده گشايي هاي ضدمارکسيستي، اما حساب مارکسيسم از اين شيوه هاي مزورانه جدا است.

-يعني الان بهار مارکسيست ها است؟

خير، اما دوران بره کشان ليبراليسم نو هم که با فروپاشي شوروي و فرو ريختن ديوار برلين آغاز شده بود، نزديک به پايان است. اتفاقاً همين بحران اخير دنياي سرمايه داري به اندازه ده ها سال کار نظري چشم ها را باز کرد. کجاست آن دست پنهان بازار که ادعا مي شد در صورت عدم مداخله، دولت منابع را به بهترين شکل ممکن، توزيع و بازار را تنظيم خواهد کرد؟ چگونه است که سردمداران سياست «آزادي مطلق بازار از هرگونه دخالت دولت» شرکت هايي را که با بالا کشيدن اندوخته هاي مردم از طريق شارلاتان بازي هاي مالي و شعبده بازي با اوراق بهادار و افزارهاي مشتقه اعلام ورشکستگي کرده اند، دوباره به ريش همان دولتي بسته اند که تا ديروز مداخله آن را در بازار اکيداً منع مي کردند و از جيب ماليات دهندگان و قشرهاي پايين جامعه به وسيله دولت ارقام صدها ميليارد دلاري از ثروت هاي عمومي جامعه را به آن شرکت هاي ورشکسته تزريق مي کنند. مگر قرار نبود دولت در بازار هيچ گونه مداخله يي نکند؟ و کجا هستند مدافعان وطني اين سياست هاي عوامفريبانه که امروز براي مخاطبان سابق خود توضيح دهند چه اتفاقي افتاده است.

-البته برخي معتقدند مارکسيست ها نبايد از اين بحران خوشحال باشند چون ديري نمي پايد که اين بحران تمام مي شود. اين عده بحران اخير را جزء بحران هاي ادواري سرمايه داري مي دانند که دير يا زود برطرف مي شود.

بحث تکامل تاريخ و سرنوشت و آينده انسان، بحث شرکت در يک جشن تولد يا مراسم قرعه کشي بليت هاي لاتاري نيست که بتوان با اين زبان درباره آن صحبت کرد که مارکسيست ها نبايد از اين بحران خوشحال يا دلخور باشند. نگراني از آينده انسان مطرح است. پاي سرنوشت انسان و اين کره خاکي که روي آن زندگي مي کند در ميان است. شما مي گوييد برخي معتقدند اين بحران تمام مي شود. اتفاقاً هدف تمام مبارزه يي که مارکسيسم و مارکسيست ها تاکنون با نظام سرمايه داري کرده اند همين بوده است که اين بحران ها تمام شود. اما براي هميشه تمام شود، نه اينکه بحراني تمام شود تا بحران بعدي آغاز شود. اما رهايي از اين بحران ها براي هميشه مستلزم رهايي از نظام سرمايه داري است، زيرا بحران هاي ادواري همان طور که تلويحاً در سوال خود شما هم پذيرفته ايد جزء ذاتي نظام سرمايه داري است. اين نظام با بحران زندگي مي کند و با بحران هم ادامه حيات مي دهد و در همه عمر تاريخي اين نظام يک دوره تعادل وجود نداشته است. حرکت ذاتي و دروني اين نظام که اتفاقاً مارکس کاشف آن است بي ثباتي دائمي است و از يک عدم تعادل به يک عدم تعادل ديگر مي رسد.

تاريخ آن را تاريخ عبور از يک بحران به بحران بعدي تشکيل مي دهد و از اين رو سرانجام دوران آن هم با يکي از همين بحران ها به سر مي رسد. اما اينکه مي گوييد بعضي معتقدند بحران اخير جزء بحران هاي ادواري سرمايه داري است، من تاکنون چنين اظهارنظر خوش بينانه يي از هيچ يک از سلسله جنبانان اصلي خود اين نظام نشنيده ام. به اصطلاح خود اقتصاددانان سرمايه داري اين يک recession نيست، يک Depression است. امثال جوزف استيگليتز و آلن گرينسپن،فقط مي گويند حيرت زده ايم و در مورد مراحل بعد آن نيز هيچ گونه پيش بيني نمي کنند. اين گونه پيش بيني هاي سنگين و قاطعي که شما نقل کرديد خاص کاتوليک تر از پاپ هايي است که فقط در ايران يافت مي شوند.

در مورد چگونگي حرکت نظام سرمايه داري و اين مسابقه انباشت رقابتي سوزان جرج تمثيل بسيار گويايي دارد. او مي گويد هر فرد سرمايه داري در فضاي رقابت مانند دوچرخه سواري است که چون فقط روي دو چرخ قرار گرفته تا زماني که پا مي زند و در حرکت است مي تواند تعادل خود را حفظ کند و به زمين نيفتد. اما ضمناً چون دوچرخه سواران ديگري هم با او در حال مسابقه اند، ناگزير است هرچه مي تواند سريع تر پا بزند تا از آنها هم عقب نماند. مجموع اين دوچرخه سواران که با يکديگر در حال رقابت اند، به تنها چيزي که فکر نمي کنند ديوار سنگي عظيمي است که به سرعت به سوي آن در حال حرکت اند. انباشت رقابتي سرمايه شبيه چنين مسابقه يي است.

-شما بسياري از اقدامات نئوکان ها را به پاي کل تفکر سرمايه داري گذاشتيد در اين صورت مي توان فجايع استالين را به کل مارکسيسم تعميم داد.

خير، قياس شما يک قياس مع الفارق است. آنچه من در قسمت هاي قبلي و در زمينه ديناميسم ذاتي سرمايه داري و انباشت رقابتي سرمايه توضيح دادم ارتباطي به نئوکان ها ندارد و برخاسته از ماهيت ذاتي اين سيستم است. در تمامي آنچه تا اينجا توضيح دادم از جنبه هاي اساسي صحبت کردم که مربوط به ماهيت عمومي و خصوصيات ذاتي نظام سرمايه داري است و اسمي از نئوکان ها نبرده ام. اما اتفاقاً جا دارد از نئوکان ها و سياست هاي آنها و معلم و مرشد آنها ميلتون فريدمن هم يادي بکنيم، زيرا اتفاقاً آنچه نئوکان ها و باند بوش و چني کردند و مي کنند سرمايه داري ناب و خالص است نه الگوهاي تعديل شده کينزي که امروز سرمايه داري به ضرورت جلوگيري از نرخ نزولي سود با آنها فاصله گرفته است.

نظريه فريدمن و مکتب شيکاگو که متنفذترين خط فکري اقتصادي نيمه دوم قرن بيستم در امريکا است به سرمايه داري فاجعه، سرمايه داري بلاهاي ناگهاني موسوم است. فريدمن معتقد است (يا معتقد بود) که زمينه تغييرات اساسي و عمده در زمان بحران ها و بلاهاي بزرگ اجتماعي و طبيعي فراهم مي شود، زيرا جامعه در اين مقاطع در نتيجه شوکي که مثلاً پس از يک کودتاي خونين، اشغال نظامي، زلزله، توفان هاي مهيب، سونامي و نظاير اينها به آن وارد مي شود، براي مدتي چنان دستخوش اضطراب، گيجي و پريشاني مي شود که در برابر تغييرات مقاومت نمي کند و از اين رو بهترين زمان براي اجراي تغييرات مورد نظر همين مقاطع است. او که اول بار به عنوان مشاور ارشد پينوشه در جريان کودتاي شيلي نظرات خود را در بستر کودتاي خونين و خائنانه پينوشه عليه مردم شيلي در عمل به امتحان گذاشت و تجربه کرد، معلم بسياري از مهره هاي کليدي نئوکان ها بوده است و آنچه امريکايي ها طي دهه هاي اخير در بالکان، خاورميانه، آسياي جنوب شرقي پس از سونامي در لوئيزيانا پس از توفان کاترينا و در مقياس بزرگ تر در خود امريکا بعد از حوادث 11 سپتامبر با مردم امريکا کردند، اجراي عملي نظريات فريدمن و مکتب شيکاگو بود. رامسفلد دوست و شاگرد فريدمن تا وزارت دفاع امريکا را هم خصوصي سازي کرد و کار ارتش را هم به شرکت هاي خصوصي که مزدور و آدمکش جمع آوري و استخدام مي کردند واگذار ساخت.

خانم نائوتي کلاين اخيراً در آخرين کتاب خود «دکترين شوک» به نقد و تحليل نظرات فريدمن و مکتب شيکاگو و عملکرد شاگردان آن پرداخته است که اميدوارم ترجمه فارسي آن را به زودي تقديم خوانندگان فارسي زبا


spacer
powered by blogger